نوشته شده توسط : مهدی باقری

اشعار حافظ

شعر1)  دانلود کن

شعر2) دانلود کن 

شعر3) دانلود کن

منتظر اشعاردیگر باشید



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 1468
|
امتیاز مطلب : 135
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : چهار شنبه 30 اسفند 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی باقری

شعر بابا از آقای پورعباس

صدای ناز می آید.

صدای کودک پرواز می آید.

صدای رد پای کوچه های عشق پیدا شد.

معلم در کلاس درس حاضر شد.

یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد بر پا.

همه بر پا،چه بر پایی شده بر پا.

معلم نشأتی دارد، معلم علم را در قلب می کارد، معلم گفته ها دارد.

یکی از بچه های آن کلاس درس گفتا بچه ها بر جا.

معلم گفت:فرزندم بفرما جان من بنشین، چه درسی، فارسی داریم؟

کتاب فارسی بردار؛ آب و آب را دیگر نمی خوانیم.

بزن یک صفحه از این زندگانی را.

ورق ها یک به یک رو شد.

معلم گفت فرزندم ببین بابا؛ بخوان بابا؛ بدان بابا؛

عزیزم این یکی بابا؛ پسر جان آن یکی بابا؛ همه صفحه پر از بابا؛

ندارد فرق این بابا و آن بابا؛

بگو آب و بگو بابا؛ بگو نان و بگو بابا

اگر بخشش کنی "با" می شود با "با"

اگر نصفش کنی "با" می شود با "با"

تمام بچه ها ساکت،نفس ها حبس در سینه و قلبی همچو آیینه،

یکی از بچه های کوچه بن بست، که میزش جای آخر هست، و همچو نی فقط نا داشت؛ به قلبش یک معما داشت؛

سوال از درس بابا داشت.

نگاهش سوخته از درد، لبانش زرد، ندارد گویا همدرد.

فقط نا داشت...

به انگشت اشاره او، سوال از درس بابا داشت.

سوال از درس بابای زمان دارد. تو گویی درس هایی بر زبان دارد.

صدای کودک اندیشه می آید. صدای بیستون،فرهاد یا شیرین،صدای تیشه می آید.

صدای شیر ها از بیشه می آید.

معلم گفت فرزندم سؤالت چیست؟

بگفتا آن پسر آقا اجازه این یکی بابا و آن بابا یکی هستند؟

معلم گفت آری جان من بابا همان باباست.

پسر آهی کشید و اشک او در چشم پیدا شد.

معلم گفت فرزندم بیا اینجا، چرا اشکت روان گشته؟

پسر با بغض گفت این درس را دیگر نمی خوانم.

معلم گفت فرزندم، چرا جانم، مگر این درس سنگین است؟

پسر با گریه گفت این درس رنگین است.

دو تا بابا، یکی بابا؟

تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟

چرا بابای من نالان و غمگین است؟ ولی بابای آرش شاد و خوشحال است؟

تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟

چرا بابای آرش میوه از یازار می گیرد؟ چرا فرزند خود را سخت در آغوش می گیرد؟

ولی بابای من هر دم زغال از کار می گیرد؟

چرا بابا مرا یک دم به آغوشش نمی گیرد؟

چرا بابای آرش صورتش قرمز ولی بابای من تار است؟

چرا بابای آرش بچه هایش را همیشه دوست می دارد؟

ولی بابای من شلاق را بر پیکر مادر به زور و ظلم می کارد؟

تو میگویی که ای بابا و آن بابا یکی هستند؟

چرا بابا مرا یک دم نمی بوسد؟ چرا بابای من هر روز می پوسد؟

چرا در خانه ی آرش گل و زیتون فراوان است؟

ولی در خانه ی ما اشک و خون دل به جریان است؟

تو می گویی که ای بابا و آن بابا یکی هستند؟

چرا بابای من با زندگی قهر است؟

معلم صورتش زرد و لبانش خشک گردیدیند.

به روی گونه اش اشکی ز دل برخاست.

چو گوهر روی دفتر ریخت.

معلم روی دفتر عشق را می ریخت.

و یک "بابا" ز اشک آن معلم پاک شد از دفتر مشقش.

بگفتا دانش آموزان بس است دیگر؛ یکی بابا در این درس است و آن بابای دیگر نیست.

پاک کن را بگیرید ای عزیزانم،

یکی را پاک کردند و معلم گفت جای آن یکی بابا، خدا را در ورق بنویس...

و خواند آن روز، "خدا بابا"

تمام بچه ها گفتند، "خدا بابا"



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 1397
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 20 بهمن 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی باقری

سخن ز آسمان‌ها فرود آمده‌ست

 

 

بر اقلیم جان‌ها فرود آمده‌ست

 

بود تابش ماه و مهر از سخن

 

 

بود گردش نه سپهر از سخن

 

سخن مایه‌ی سحر و افسو بود

 

 

به تخصیص وقتی که موزون بود

 

زدم عمری از بی‌مثالان  مثل

 

 

سرودم به وصف غزالان   غزل

 

نمودم ره راست عشاق را

 

 

ز آوازه پر کردم آفاق را

 

به قصد قصاید شدم تیزگام

 

 

برآمد به نظم معمام نام

 

ز بی‌چارگی‌ها درین چارسوی

 

 

به قول رباعی شدم چاره‌جوی

 

کنون کرده‌ام پشت همت قوی

 

 

     دهم مثنوی را لباس      نوی

 

    کهن مثنوی‌های پیران     کار

 

 

که مانده‌ست از آن رفتگان یادگار،

 

اگرچه روان‌بخش و جان‌پرورست

 

 

     در اشعار نو لذت       دیگرست

 

        دل نونیازان کوی           امید

 

 

خط سبز خواهد نه موی سفید

 

دریغا که بگذشت عمر شریف

 

 

به جمع قوافی و فکر     ردیف

 

کند قافیه تنگ بر من    نفس

 

 

از آن چون ردیف‌ام فتد کار پس

 

   نیاید برون حرفی از    خامه‌ام

 

 

    که نبود سیه‌رویی      نامه‌ام

 

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 739
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 20 بهمن 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی باقری

آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ   اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ
شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد   گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ
کرده‌ای عهد که بازآیی و ما را بکشی   وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ
رفتی و باز نمی‌آیی و من بی تو به جان   جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ
وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی   گرچه مستوجب سد گونه جفایی، بازآ

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 814
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 19 بهمن 1391 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد