نوشته شده توسط : مهدی باقری

اشعار حافظ

شعر1)  دانلود کن

شعر2) دانلود کن 

شعر3) دانلود کن

منتظر اشعاردیگر باشید



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 1393
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 30 اسفند 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی باقری

ریش و قیچی به دست کسی سپردن(ضرب المثل)

ریش و قیچی به دست کسی سپردن

این عبارت را موقعی بکار می برند که طرف مقابل از هر جهت مورد اعتماد و اطمینان کامل باشد .

آورده اند که …
در قرون و اعصار گذشته مخصوصاً بعد از اسلام و با توجه به دستور فرمان پیامبر اکرم ( ص ) که فرموده اند ( ریش ها را بلند و سبیل ها را به اندازهٔ کافی کوتاه کنید ) ، برای صاحبان ریش هیچ بلا و مصیبتی بالاتر از این نبود که کسی از باب دشمنی ، ریشش را به زور بتراشند و او را که از افراد مومن و متقی شناخته می شد محروم دارند ، اگر از غصه دق نمی کرد ، مسلماً از عامل عمل ، انتقام وحشتناکی می گرفت وای بسا که سرها بر ریش به باد فنا و نیستی می رفت ، زیرا وقتی که یک تار موی ریش تا آن اندازه ارج و اعتبار داشته باشد که به گرو گذاشته شود ، بدیهی است قدر و منطلت تمامی و همگی محاسن را چه پایه و مایه خواهد بود . به همین جهت از عبارت ریش و قیچی به دست کسی سپردن که در موقع اصلاح سر و صورت از طرف سلمانی و آرایشگر انجام می گرفت ، این معنی مجازی افاده می شود که صاحب ریش ، همانطور که به سلمانی و آرایشگر اعتماد کامل دارد و مطمئن است که ریش را در حد آرایش نه از بیخ و بن با قیچی کوتاه می کند اعتماد کننده نیز به طرف مورد اعتماد تا اندازه ای اطمینان دارد که می داند حیثیت و آبرویش را محفوظ داشته در حفظ نگاهداشت امانت و احترام به قول و قرار صادق و راسخ خواهد بود



:: موضوعات مرتبط: خنده , ,
:: بازدید از این مطلب : 1895
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 11 اسفند 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی باقری

حکایت ملانصرالدین و همسرش

روزی همسر ملانصرالدین از او پرسید:

فردا چه می کنی؟

گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه می روم و اگر بارانی باشد به کوهستان می روم و علوفه جمع می کنم

 

همسرش گفت: بگو ان شاءا…

 

او گفت: ان شاءا… ندارد فردا یا هوا آفتابی است یا بارانی.

 

از قضا فردا در میان راه راهزنان رسیدند و او را کتک زدند.

 

ملانصرالدین نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان و مجبور شد به خانه بازگردد.

 

همسرش گفت: کیست؟

 

او جواب داد: ان شاءا… منم.



:: موضوعات مرتبط: خنده , ,
:: بازدید از این مطلب : 924
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 11 اسفند 1391 | نظرات ()