نوشته شده توسط : مهدی باقری

در ادبيـات تعليمي،  اندرزنامه ها را به طور كلي، مي توان بـه دو قسـم اندرزنامـه ( كتابهايـي كـه مختص پندو اندرز نوشته يا سروده شده اند) و اشارات اندرزي (كه شاعران و نويسندگان در اثناي اثر خود بدان پرداخته اند) تقسيم كرد. ميراث مكتوبي كه از دوره هاي پيش از اسلام از پند و اندرز به ما رسيده است، مربوط به دوره ساساني است. اين اندرزها شامل كلمات قصار و حكيمانه اي است كه پس از اسلام نيز بر ادبيات ما تأثير به سزايي گذاشت.
گفتنـي است كـه تقريبـاً تمامـي ايـن آثـار تحت تأثيـر ديـن زرتشتـي و سفارشهـاي آيين زرتشتي است . از جمله اين كتابها و رساله ها مي توان به اين موارد اشاره كرد: اندرزهاي آذرباد مهزسپندان، يادگار بزرگمهر، اندرز خسروقبادان و داستان مينوي خرد.
در دوره پـس از اسـلام نيـز، شاعـران و نويسندگـان از تذكـر مردمـان و آراستگـي آنـان به اخلاقيات غافل نماندند. حنظله بادغيسي و ابوسليك گرگاني در شمار نخستين شاعراني اند (قرن سوم) كه شعرشان دربردارنده پند و اندرز است. رودكــي (متوفي
۳۲۹ قمري) از شاعران  مشهور دوره ساماني است  كه از او با لقب «پدر شعر فارسي» ياد كرده اند معناي بيشتري در پند و اندرز در شعر خود آورده است.  ديگر از شاعران  مشهوري  كه سهم  شايسته اي در ادبيات تعليمي  دارند مي توان به ابوشكور بلخي، صاحب منظومه «آفرين نامه» اشاره كرد و پس از او فردوسي در سروده مشهور خود، شاهنامه ابيات بسياري را از زبان بزرگمهر و يا پادشاهان و نيز گفته هاي حكيمانه خود در پايان داستانها آورده است.
اما با گذشت زمان و تأثير اسلام بر انديشه شاعران و نويسندگان، اندرزها مفهومي زاهدانه و عارفانه يافت. ناصر خسروقبادياني به اشعار حكيمانه خود و بالاخره  سنايي غزنوي  پيشرو انديشه هاي عرفاني در شعر فارسي، اعتباري ديگر به ادبيات تعليمي بخشيدند كه بعدها شاعراني  چون  نظامي  گنجوي، سعدي، حافظ  و مولوي  به آن كمال بخشيدند. سهم سعدي در ادبيات اندرزي ايران بسيار ارزشمند  و جايگاهي رفيع است. دو اثر مشهور او بوستان  و گلستان  سرشار است از اخلاقيات و حكايات حكيمانه كه بازتابي زيبا، ساده و آهنگين بيان شده اند.
در نثر فارسي نيز نمونه هاي گرانقدري در ادبيات تعليمي وجود دارد كه از معروفترين آنها مي توان به اين آثار اشاره كرد: قابوس نامه از عنصرالمعالي كيكاووس بن اسكندربن قابوس بن وشمگير؛  سياست نامه اثر خواجه  نظام الملك طوسي،  نصيحة الملوك  و كيمياي سعادت از امام محمد غزالي، مرزبان نامه اثر مرزبان ابن رستم ابن شروين، بختيارنامه از دقايقي مروزي، اخلاق محسني

از ملاحسين كاشفي. اين آثار و آثار بسيار ديگر از متون ادب فارسي نشان دهنده اهميت اخلاق در ميان ايرانيان است.

 

« مرزبان نامه »

مرزبان‌نامه کتابی‌ست نوشتهٔ اسپهبد مرزبان‌بن رستم‌بن شهریاربن شروین‌بن رستم‌بن سرخاب‌بن قارن. بعدها سعدالدین وراوینی آن را از لهجه طبری به فارسی دری نقل کرد. این اثر یکی از آثار ارزنده زبان فارسی است که در نیمه اول قرن هفتم میان سالهای 617-622 از گویش طبری باستان به زبان پارسی دری نوشته شد.این کتاب در نه باب و یک مقدمه و یک ذیل است.مرزبان نامه از زبان حیوانات و به تقلید از کلیله و دمنه نصرالله منشی نوشته شده است.درواقع نویسنده کتاب از طریق داستانهای غیر مستقیم واز زبان حیوانات پند و اندرزهای خود را به پادشاه زمان خود می گوید.این روش در میان دانایان هندی و ایرانی رواج داشت و در ایران پس از اسلام نیز ادامه یافت. پیش از سعدالدین یکی از فضلای ملطیه موسوم به محمدبن غازی که نخست دبیر و سپس وزیر سلیمان شاه بن قلج ارسلان(588-600)بوده است در سال 598 وحدود ده سال پیش تر از وراوینی این کتاب را اصلاح و انشا نموده و آن را روضه العقول نامیده است.

 به قول شادروان بهار"روضه العقول و مرزبان نامه دو همزادند از یک پستان شیرخورده در کنار یک دایه پرورش یافته الا اینکه لغات تازی غریب در روضه العقول بیشتر از مرزبان نامه به کاررفته و شعر پارسی در آن کمتر استشهاد شده است." مرزبان نامه از نوع ادب تمثیلی(فابل)محسوب می شود ونثر آن فنی است.

 

«  قصه اي از مرزبان نامه »

روزي بود و روزگاري بود. يک خروس بود که قصه گفتن و داستان شنديدن را دوست مي داشت و هر وقت مرغ ها و کبوترها و گنجشک ها را مي ديد از آن ها مي خواست که سرگذشت هاي ديده يا شنيده را تعريف کنند. آن ها هر وقت دور هم بودن خروس را هم دعوت مي کردند، دور هم مي نشستند و قصه مي گفتند.

هر چه را خودشان ديده بودند و هر چه را شنيده بودند از حيله ها و حقه هايي که شغال ها و روباه ها و شکارچي ها براي گرفتن مرغ ها به کار مي بردند و از بلاهايي که بر سر خودشان يا دوستانشان آمده بود سخن مي گفتند و خروس از اين راه خيلي خبرها به دست مي آرود.

 يک روز خروس تنها مانده بود و باغچه اي هم که در آن زندگي مي کرد درش باز بود خروس هم آمد توي کوچه و قدم زنان از کوچه به صحرا رسيد. فصل بهار بود و صحرا سبز و خرم بود، درخت ها شکوفه کرده و بوي گل در هوا پاشيده بود. خروس دلش به شوق آمد و به صداي بلند آوازي خواند.

 

روباي در آن نزديکي بود. صداي خروس را شنيد و هوس گوشت خروس کرد، پا به دويدن گذاشت و به سرعت به طرف خروس آمد . خروس همين که روباه را ديد از ترس پريد روي ديوار و از آن جا به روي شاخه درختي پريد و همان جا نشست. روباه وقتي ديد خروس از دسترس او دور شد بناي زبان بازي را گذاشت و به خروس گفت:

چرا رفتي بالاي درخت؟ مگر از من هم مي ترسي؟ من که با تو دشمني ندارم. من وقتي آواز تو را شنيدم حظ کردم و ديدم آواز خوبي داري آمدم از ديدار تو و رفاقت با تو بهره مند شوم. هوا هم خيلي خوب است، گل ها هم شکفته است، صحرا هم سبز است، آواز تو هم غم را از دل مي برد، من هم از اشخاص هنرمند بسيار خوشم مي آيد و چه خوب است، قدري با هم در اين صحرا گردش کنيم.

خروس که داستان هاي بسياري از حيله روباه شنيده بود و مي دانست اين حرف ها همه براي پائين آوردن او از درخت است جواب داد: بله هوا خوب است، صحرا هم سبز است، گل ها هم شکفته است، آواز من هم بد نيست ولي من تو را نمي شناسم و هميشه پدرم مرا نصيحت مي کرد که با مردم ناشناس رفاقت نکنم و با کسي که از من قوي تر است در جاهاي خلوت تنها گردش نکنم.

 من هميشه پند پدر را به ياد دارم و مي دانم که بسياري از جوجه ها از رفات با مردم ناشناس پشيمان شده اند. روباه گفت: بله، بله، من هم با پدرت دوست هستم، چه مرد خوبي است، من از موقعي که تو بچه بودي هر روز به خانه شما مي آمدم، اتفاقا همين ديروز با پدرت با هم بوديم از تو هم تعريف مي کرد و مي گفت: پسرم خيلي باهوش و زيرک است و بعد پدرت از من خواهش کرد که در صحرا و بيابان مواظب تو باشم تا کسي نتواند به تو چپ نگاه بکند.

 خروس گفت: پدرم هيچ وقت از تو صحبتي نکرد. و من هرگز ياد ندارم که روباهي در خانه ما رفت و آمد داشته باشد. علاوه بر اين پدر من پارسال مرحوم شده و تعجب مي کنم که تو مي گويي ديروز با او صحبت کردي. روباه گفت: ببخشيد، مقصود من مادرت بود. ديروز مادرت سفارش مي کرد که تو را تنها نگذارم، اصلا من با همه خويشاوندان شما دوستي دارم و همه از من تعريف مي کنند، حالا اگر ميل نداري گردش کني حرفي نيست، ولي از اين که از راه رفتن با من احتياط مي کني خيلي متاسفم که هنوز دوست و دشمن خود را نشناخته اي و نمي دانم چه کسي ممکن است از من بد گويي کرده باشد.

 خروس گفت: من درباره تو از کسي نشنيده ام، اما اين را مي دانم که خروس و روباه نبايد با هم رفاقت کنند. چون که روباه از خوردن خروس خوشش نمي آيد و خروس عاقل بايد خودش دلش بسوزد و با دشمن خود دوستي نکند. روباه با خنده جواب داد: گفتي دشمن؟ دشمن کدام است؟ مگر خبر نداري دشمني از ميان حيوانات برداشته شده و سلطان حيوانات حکم کرده است که تمام حيوانات با هم دوست باشند و هيچ کس به ديگري آزاي نرساند.

 اينک توي اين بيابان گرگ و گوسفند با هم دوست شده اند، مرغ خانگي روي پشت شغال سوار مي شود و در صحرا گردش مي کند، شاهين ديگر کبوتر را نمي گيرد و سگ به روباه کاري ندارد. خيلي عجيب است که تو هنوز از اختلاف حيوانات حرف مي زني، اين حرف ها ديگر قديمي شده و همه حيوانات مثل شير و شکر با هم مي جوشند. وقتي روباه داشت اين حرف ها را مي زد، خروس گردن خود را دراز کرده بود و توي راهي که به آبادي مي رسيد نگاه مي کرد و جواب روباه را نمي داد.

 روباه پرسيد: کجا را نگاه مي کني که حواست اينجا نيست؟ خروس گفت: يک حيواني را مي بينم که از طرف آبادي دارد مي آيد، نمي دانم کدوم حيواني است اما از روباه کمي بزرگتر است و گوش ها و دم بزرگ و پاهايش باريک و بلند است و مثل برق و باد مي دود و مي آيد. روباه از شنيدن اين حرف ترسيد و دست از فريب دادن خروس برداشت و در فکر بود که به کجا بگريزد و چگونه پناهگاهي پيدا کند و پنهان شود و شروع کرد به طرف صحرا رفتن. خروس که روباه را خيلي وحشت زده ديد گفت: حالا کجا مي روي؟ صبر کن ببينم اين حيوان که مي آيد چه جانوري است؟ شايد او را هم روباه باشد.

 روباه گفت: نه از نشانه هايي که تو مي دهي معلوم مي شود که اين يک سگ شکاري است و ما ميانه خوبي با هم نداريم مي ترسم مرا اذيت کند. خروس گفت: پس چطور خودت الان مي گفتي سلطان حکم کرده است که همه با هم دوست باشند و گرگ و گوسفند و روباه و خروس رفيق شده اند و کسي با کسي کاري ندارد. روباه گفت: روباه بله، اما مي ترسم اين سگ هم مثل تو فرمان سلطان را هنوز شنيده باشد و ماندن من صلاح نيست. اين را گفت و رفت.

 

 



:: موضوعات مرتبط: مقالات ادبی , ,
:: بازدید از این مطلب : 15955
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : پنج شنبه 19 بهمن 1391 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد