نوشته شده توسط : مهدی باقری

ادبيات فارسي حضور زنان را چگونه در خود پذيرفته است؟ زنان چه فعاليت و تأثيري در ادب پارسي داشته‌اند؟ و بالاخره تأثير زنان در پايه‌گذاري، پيشرفته و تحولات شعر فارسي، اين مهمترين جلوة ادبي زبان فارسي، چگونه بوده است؟
با يك ديد كلي بعد از ناصرالدين شاه قاجار بروز تحولاتي چشمگير در موقعيت و عملكرد زنان ايران پديد آمد به صورتي كه هم‌اكنون زن ايراني امتيازات چشمگيري به دست آورده و از اعتبار و موقعيتي بسيار ممتازتر از گذشته برخوردار گرديده است و تقريباً همدوش و همراه مرد ايراني در مراكز علمي، فرهنگي، هنري، اقتصادي، سياسي و حتي گاه نظامي حضوري فعال دارد. دخالت زنان و تأثير آنان در آراستن صحنه‌ها و ايجاد حوادث داستانهاي عاميانه در قرون و اعصار مختلف به يك پايه نيست. در روزگاري كه زنان در كارهاي اجتماعي شركت مي‌جستند و در زندگي روزمره دخالتي قوي و فعالانه داشتند، طبعاً در داستانها اهميت بيشتري مي‌يافتند. در هر عصري كه زنان به پشت پردة‌ انزوا رانده مي‌شدند و از دخالت در امور اجتماعي باز مي‌مانند، از اهميت و تأثير آنها كاسته مي‌شد. زنان در حوزه داستان‌نويسي حضور چشم‌گيري نداشته‌اند مگر در زمان معاصر بنابراين تأثير اصلي و بزرگ زنان در ادبيات بيشتر در عرصه شعر بوده است.
در اين مقاله با بررسي شعر زنان (پروين اعتصامي، فروغ فرخزاد، طاهره صفارزاده) كه هر كدام تقريباً به دوره‌اي از تحولات اجتماعي ايران تعلق دارند، به وجوه افتراق و اشتراك آنان با شعر مردان معاصرشان (محمدتقي بهار، سهراب سپهري، علي موسوي‌گرمارودي) پرداخته و از بررسي اين مقايسه به سطح فكري شعر شاعران مرد مي‌پردازيم. به عبارتي تفاوت شعر زن با شعر مرد كه آيا احساسات خاصي مثلاً احساسات ملي‌گرايانه، مذهبي، اعتقادي و ... دارد. خوش‌بين است يا بدبين، تلقي او نسبت به مسائلي از قبيل مرگ، زندگي، عشق، صلح و جنگ ... چگونه است؟ آيا اثر او درونگرا و ذهني است يا برونگرا و عيني، با بيرون و سطح پديده‌ها تماس دارد يا به درون و عمق پرداخته است؟ فردگرا است يا عشق‌گرا ...
وجه تمايز تصويري و عاطفي شعر زنان با مردان
     چه جنبه‌ها و ابعادي شعر زنان را از شعر مردان جدا مي‌سازد و آيا اين ابعاد در شعر شاعر زن فارسي در تمام دوره‌ها ديده مي‌شود يا خير؟ حقيقت مطلب اين است كه در موضوعات شعري از قبيل وصف، مدح، پند و اندرز شباهتهاي زيادي بين شاعران زن با شاعران مرد ديده مي‌شود؛ اين شباهت ممكن است به خاطر تقليدي بودن شعر زنان و يا اصلاً به خاطر ويژگي و خصوصيات خود اين موضوعات باشد كه تصوير و زبان و لحن و عاطفه مشابهي را مي‌طلبد. در اين نوع اشعار شايد بتوان گفت «مهمترين عامل شناخت شعر زنانه از شعر مردانه را بايد در نحوة انديشه و نگرش جستجو كرد» نه «تصاوير و زبان حتي اگر زبان صد در صد مردانه باشد.» غير از نحوه تفكر، به نظر مي‌رسد تنها حوزه‌اي كه مي‌توان در آن شعر زنانه را از شعر مردانه تشخيص داد حوزة غزل و اشعار عاشقانه است؛ زيرا اينجاست كه احساسات و عواطف در حيطه شخصي جلوه مي‌كنند و مي‌توان جنس گويندة‌ آن را تعيين نمود. چنان به نظر مي‌رسد كه زن از بين رشته‌هاي مختلف ادبي فقط در قسمتهاي مكاتبه، غزلسرايي و رمان‌نويسي توانسته است به كمال هنرنمايي كند و در قسمت درام‌نويسي، انتقاد ادبي، مقاله‌نويسي و سرودن اشعار رزمي و هجايي ابداً نام مهمي از خود باقي نگذاشته است. زيرا همين صور ادبي هستند كه احساسات شخصي انسان را نمايان مي‌سازند و قسمت عمده زندگاني زن هم آميخته به عشق و نتيجه احساسات است.
اما آيا عواطف مخصوص زنان در شعر فارسي انعكاس روشني دارد؟ براي پاسخگويي به اين سؤال بهتر است ابتدا به معناي عاطفه نظري بيفكنيم؛ منظور از عاطفه، اندوه يا حالت حماسي يا اعجابي است كه شاعر از رويداد حادثه‌اي در خويش احساس مي‌كند و از خواننده يا شنونده مي‌خواهد كه با وي در اين احساس شركت داشته باشد. نمي‌توان به يقين پذيرفت كه امكان آن باشد كه هنرمندي حالتي عاطفي را به خواننده خويش منتقل كند؛ بي‌آنكه خود آن حالت را در جان خويش احساس كرده باشد. به استناد به همين موضوع مطلب را پي‌مي‌گيريم و در بخش‌هاي بعدي به اجمال تفاوت‌هاي شعري زن و مرد را بيان خواهيم نمود.

پروين اعتصامي
    از آن جا كه تاريخچه زندگي پروين در اين مقاله نمي‌گنجد لذا روند اصلي موضوعي را كه همان  محتوا و بنمايه اشعار او از لحاظ فكري است دنبال مي‌كنيم.
پروين در قطعات خود، مهر مادري و لطافت روح خويش را از زبان طيور، از زبان مادران فقير، از زبان بيچارگان بيان‌ مي‌كند. گاه مادري دلسوز و غمگسار است و گاه در اسرار زندگي يا ملاي روم و عطار و جامي مقامي دارد. او بيشتر نگران وظايف مادري است وقتي از انديشه‌ها خسته مي‌شود، بياد لطف خدا مي‌افتد و قطعه لطف حق را مردانه مي‌سرايد و خواننده را با حقايق و افكاري بالاتر آشنا مي‌سازد، و در همان حال نيز از وظيفه مادريش دست بر نمي‌دارد و باز هم مادري است نگران نفس، اهريمن را كه روح آريايي با آن وجود دوزخي كينه دارد، همه جا در كمين جان پاك آدمي مي‌داند، تشكيل خانوادة مهربان و  سعادت آرام و بي‌سر و صدا را نتيجه حيات مي‌پندارد.
دكتر يوسفي مي‌نويسد: «شعر پروين از لحاظ فكر و معني بسيار پخته و متين است، گويي انديشه‌گري توانا حاصل تأمل و تفكرات خود را درباره انسان و جنبه‌هاي گوناگون زندگي و نكات اخلاقي و اجتماعي به قلم آورده بي‌گمان او در اين باب از سرچشمه افكار پيشنيان نيز بهره‌مند شده است اما نه آن كه سخنش رنگ تقليد و تكرار پذيرفته باشد بلكه در انديشه و طرز بيان از اصالت برخوردار است.»
پروين زني مطيع و فرمانبردار و عفيف و پاك و صميمي است ولي در عين حال سخت دربند دوگانگي خير و شر، قوي و ضعيف، غني و فقير و پادشاه و گداست. تخيلش از طريق زبان اشياء و حيوانات كار مي‌كند. ولي هرگز به در هم ريختن يادهاي مختلف حافظه و از ميان برداشتن ديوارهاي زماني و مكاني يادها، توجهي ندارد. شعرش هيجان‌انگيز، پرشور و حال، اعجاب‌انگيز و تكان دهنده نيست. 
يكي از بارزترين ويژگيهاي اشعار ديوان او اين است كه در آنها خبري از مسائل عياشي و عاشقانه كه شعر فارسي سرشار از آن است، نيست، او بيشتر به اين مسائل پرداخته كه به هم ميهنان خود ياد بدهد تا به چه صورت يك زندگي پاك و عاقلانه و سعادتمندي را دنبال كنند. اشعار او بيشتر تعليمي است.
مدار انديشه پروين بر كار و كوشش، مذهب، رنج و غم مردم مي‌چرخد هر چند كه به اقتضاي روح لطيف و خواهرانه‌اي كه داشته و چه اقتضاي زمان، به سياست و مسائل جاري آن نپرداخته است و قلمرو شعري او به مكان زمان و حوادث خاصي محدود نيست.
پروين در اشعارش چند باري بيشتر به عشق اشاره نكرده لكن نه آن عشقي كه در مكتب ليلي و مجنون درس مي‌دادند. عشقي كه جور يار و زردي رخسار و ... آن نبود. منظور شاعر عشق الهي و به دور از عشق‌هاي مادي است، به همين سبب در هيچ كجاي آن، شعري كه مصاحبت مردي در آن آرزو شده باشد نمي‌بينيم و اين آرزوها براي پرنده و چرنده اين دفتر هم مفهومي ندارد.
كتاب عشق را جز يك ورق نيست    در آن هم، نكته‌اي جز نام حق نيست
مقامي كه پروين براي زن قائل است، و آنرا بارها در اشعارش مطرح مي‌سازد، خيلي بالاتر از مقامي است كه مدعيان تجدد براي زن مسلمان ايراني در نظر داشته و پيشنهاد و تحميل كرده‌اند، زن شعر پروين چون خود او موجودي قدسي، سازنده، مستحق و قادر به دانا شدن و آفرينش نيكي‌ها و پروردن فرزندان برومندي است. وي حقوق زن و مرد را يكسان مي‌داند در حالي كه اكثر شاعران مرد اين حق را يكسان بيان نكرده‌اند.
چه زن، چه مرد كسي شد بزرگ و كامروا   كه داشت ميوه‌اي از باغ علم، در دامان
و يا در قطعه نهال آرزو تفاوت ميان زن و مرد را در دانستن مي‌داند:
به هر كه دختر بداند قدر علم آموختن              تا نگويد كس، پس هشيار و دختر كودن است
لذا خلاصه موضوع تمام قصايد پروين با توجه به دسته‌بندي محتوا به صورت زير ارائه مي‌شود:
1) خلاصه موضوع تمام قصايد پروين پند و اندرزهاي اخلاقي، اعراض از دنيا، هوشياري در مقابل فريبكاري جهان، زودگذر بودن عمر، نكوهش تن و در مقابل آن تجليل از روح و روان و عقل و فضل و هنر مي‌باشد و در همة اينها پروين مانند حكيمي پير و با تجربه به خوانندة اشعار خود گفتگو مي‌كند.
2) در قسمت قطعات تمثيلي هم پيام پروين به اين صورت است: داشتن قدرت شناخت ارزشها، يكرنگي با ديگران و دوري از نفاق و بدگويي نسبت به ديگران، كمك به بيچارگان و دوري از دنيا.
3) در قسمت مثنويها هم اين پيامها به چشم مي‌خورد: رعايت حقوق ديگران و كمك به ناتوان، وقت‌شناسي، و تجليل از علم و هنر.
4) در تنها غزل ديوان نيز با اينكه داراي مضموني اجتماعي است، بلافاصله بعد از چند بيت به مطالبي چون پند و اندرز و يا كشتن و درو برخورد مي‌كنيم.
به تدريج در اشعار پروين، آثار مناشقات اجتماعي و عدم هماهنگي بين ثروت و فقر به چشم مي‌خورد. از مسايل قابل توجه در مورد اشعار پروين اين است كه مضامين عاشقانه در اشعار نمودي آنچناني ندارد و اگر از يك غزل آن هم در بيني آغازين و نيز ابيات آغازين و گذراي 2 تا 3 قطعه بگذريم كه اشارتي گذرا به مسايل عاشقانه دارد ديگر هيچ نشاني از اين موضوع در شعر پروين ديده نمي‌شود.
قضاوت درباره اينكه آيا عواطف عميق زنانة پرورش در اشعارش منعكس شده است يا خير، مشكل است؛ زيرا اگر هر عنصر كلامي را ملاك انعكاس عواطف شاعر در شعرش بدانيم بايد اذعان كنيم بسياري از عناصر كلامي كه نشانگر روح زنانگي يك شاعر باشند، از قبيل: نخ، سوزن، ماش، عدس و ... در شعر پروين وارد شده است، از طرف ديگر بعضي نشانه‌هاي معنايي هم ديده مي‌شوند كه نشانگر روح زنانه و عاطفه مادرانة اوست نظير درد و اندوههايي كه از زبان دختران يتيم بيان مي‌دارد و يا صحنه‌هاي گفتگو و مراقبتي از حيوان به عنوان مادر به نمايش مي‌گذارد. اما اگر تمام جنبه‌هاي عاطفي انسان را ملاك قرار دهيم بايد بگوييم در انعكاس عواطف خود ناتوان است و عاطفه عميق زنانه شاعر در شعرش منعكس نشده است فقط به صورت غيرشخصي عاطفه مادري آن هم در هيأت ديگران و گذرا ديده مي‌شود عاطفه‌اي كه هيچگاه خود شاعر آن را تجربه نكرد.
دايره لغات اشعار پروين متوسط است و در ديوان او به لغات تكراري، به كرات برخورد مي‌كنيم. اما بايد بدانيم كه اين تكرار حاكي از نظام خاص فكري اوست.


پروين و بهار
     اگر بخواهيم قياسي داشته باشيم به شاعران مرد زمان پروين ملك‌الشعراي بهار بهترين انتخاب است.
شعر ملك‌الشعرا در عين دوري از هرگونه تكلف و تصنع زيباست و در عين زيبايي رسا و روان فصيح، معاني تازه و تشبيهات بديع و توصيفات عالي و تمام، با استعمال الفاظ اصيل و فصيح و تركيبات صحيح از مختصات شعري اوست. شعر بهار بيان و قالب شعر گذشتگان را دارد اما در معني و لفظ او نوآوريهاي ارزند‌ه‌يي هست كه روشن‌بيني او را در مسائل سياسي و اجتماعي مي‌نمايد به قالب نوگرايشي محدود يافت و گاه شعر خود را با پيكره چهارپاره‌هاي امروز پديد آورده است.
شعر او را از نظر موضوع مي‌توان به سياسي و انقلابي و اجتماعي و انتقادي و ادبيات شورانگيز عاشقانه تقسيم كرد. با اين دسته‌بندي به چنين عناويني مي‌رسيم:
1- منقبت پيامبر (ص) و ائمه اطهار:
اشعار زيادي از ملك‌الشعرا به اين امر اختصاص داده شده است اما در ديوان پروين از اين‌گونه اشعار مذهبي خبري نيست.
زهرا آن اختر سپهر رسالت    كاو را فرمانبرند ثابت و سيار
فاطمه فرخنده ماه يازده سرور    آن بدو گيتي پدرش سيد و سالار


2- پند و اندرز به پادشاهان و حكام وقت:
در تركيب‌بند آئينه عبرت به يكي از اين نمونه‌هاي بسيار مهم و جالب توجه كرده است پروين نيز چون بهار عمل كرده با اين تفاوت كه او به صورت تمثيل و حكايت پادشاهان را به باد انتقاد مي‌گيرد و يا پند و اندرز مي‌دهد.


3- توصيف فصلهاي سال:
توصيف فصلهاي سال و جلوه‌هاي گوناگون طبيعت، يكي ديگر از موضوعهاي مكرر در ديوان بهار است در حاليكه در ديوان پروين به توصيف فصلها و طبيعت كم پرداخته شده است قدرت خارق‌العاده پروين در شرح عواطف قلب و عوالم معني است و هر جا كه به وصف منظره‌اي طبيعي پرداخته ضعف تخيل و فقد ديد زيباشناسي خود را آشكار كرده است.


4- شعرهاي سياسي و انقلابي:
از موضوعات مهم ديگر ديوان بهار است اما پروين كه 20 سال دوران خلاقيت شاعرانه او دقيقاً همان بيست سال فرمانروايي رضاشاه بود كه در طي آن حق آزادي سخن پايمال گشت لذا جبراً از صحنه سياست و اجتماع كشور بر كنار گشته است. هر چند كه از طرفي خود زنان تمايل به عنوان كردن مسائل سياسي نداشتن از طرف ديگر نير محيط اجتماعي ايران نيز براي شكوفايي استعداد زني جوان مانند پروين كه با تربيتي سنتي بزرگ شده بود چندان سازگاري نداشت.


5- شعرهاي عاشقانه:
اشعار عاشقانه در شعر بهار زياد است اكثر غزلها و تغزلها او رنگ و بويي اينچنين دارد اما در ديوان پروين يك غزل و چند غزل‌گونه وجود دارد و به قول مرحوم بهار «چون غزل‌سازي ملايم طبع پروين نبوده آن پنج شش غزل را بايد قصايد كوتاه خواند.»


6- مفاخره
اكثر شاعران از قديم تا امروز گاهي با دواعي و علل متفاوت شعر خود را با الفاظ و تعبيراتي ستوده‌‌اند كه گاهي بجا و در خور پايگاه بلندشان در سخنرايي است و گاهي نيز به لاف و گزاف مدعيان كم مقدار نزديكتر است. پروين فقط در يك قطعه شعري كه براي سنگ مزار خود ساخته، يعني مي خواسته پس از مرگش ديده شود، خود را «اختر چرخ ادب» ناميده است. اما بهار، در اشعار متعدد، شعر و علم و انديشه خويش را مي‌ستايد (البته ناگفته نماند هر جا از عظمت مقام و شهرت جهانگير خويش ياد مي‌كند در حقيقت به مقابه با سعادت، غمازان و حسد حاسدان برمي‌خيزد.)
ز شعر قدر و بها يافتند اگر شعرا    منم كه شعر ز من يافته است قدر و بها



فروغ فرخزاد
     فروغ فرخزاد در سه كتاب اولش (اسير، ديوان، عصيان)، بيشتر هوسهاي زنانه را به نظم مي‌كشيد ولي با (تولدي ديگر) به سوي ايجاد تصاوير زنانه از زندگي خصوصي و اوضاع محيط خود گرائيده است. ديوار دومين اثر وي وضعي را مي‌رساند كه شخص مي‌خواهد تمام محدوديتهاي سنتي را درهم شكند. چرا كه خود را در دنيايي از خود بيگانگي در مي‌يابد كه دور و برش را ديواري حصار كرده است. در سومين اثرش (عصيان) ساده‌ترين و عميق‌ترين مضمون كشف شده هويت انساني هويت شيطاني را و مسأله بنيادي فلسفي اختيار و اجبار را عرضه كرده است.
نوع نوشته‌هاي فروغ بسامد برخي واژه‌ها و كاربرد آن در ديد اول هر مخاطبي را بر آن مي‌دارد كه اين احتمال را بدهد كه شاعر اين قطعات زن است، زني كه در چهار ديوار اسارت خانگي در برابر سنت‌ها و اخلاقيات معمول خانوادگي مي‌ايستد و با جسارتي كه خاص اوست، تنها احساسات و تمايلات غريزي خود را بر ملا مي‌سازد كه مي توان گفت هم از نظر تصوير و هم از لحاظ فكر و محتوا، خاص اوست.
فكر و محتوا در سه كتاب اول از چهارچوب (من) زني كه درگير با مسائل سطحي و ظاهري و پيش پا افتاده است فراتر نمي‌رود. او به هيچ مسأله‌اي عميقاً نگاه نمي‌كند و نمي‌انديشد. او چون گزارشگر پرشتابي مي‌ماند كه عواطف و احساسات ابتدايي خويش را به سرعت و به راحتي منعكس مي‌كند و در ابراز اين احساسات سطحي، بي‌پرده و بي‌پروا سخن مي‌راند، مثلاً در شعر شب هوس از دفتر شعر اسير مي‌خوانيم:
سرشار/ از تمامي خود سرشار/ مي‌خواهمش كه بفشردم بر خويش/ بر خويش بفشرد من شيدا را/ بر هستيم به پيچد، پيچد سخت/آن بازوان گرم و توانا را/ در لابه لاي گردن و موهايم/ گردش كند نسيم نفس‌هايش/ چون شعله‌هاي سركش بازيگر/ در گير دم به همهمه در گيرد/ خاكسترم بماند در بستر/ در بوسه‌هاي پر شررش جويم/ لذت آتشين هوس‌ها را/...
شايد سادگي شعر فروغ، از اين سرچشمه مي‌گيرد كه بين تجربيات روزمره زندگي و چيزي كه او به صورت شعر در مي‌آورد فاصله‌اي وجود ندارد.
بيان احساسات تند عاشقانه، گله از معشوق و سختيهاي عشق، اشعاري خطاب به پسر يا شوهر ارائه تصويري از خانه‌اي متروك و بي‌رونق كه خانه خود شاعر بعد از طلاق است و نيز سطح گونه‌هايي كه نوعي عصيان و سركشي در مقابل جامعه است از جمله محتواهاي سه كتاب دوره اول شاعري فروغ است. محتواي كتابهاي دوره دوم عبارت است از احساس مرگ، احساس تاريكي و شب اضطراب و پريشاني و عدم رابطة با ديگران و تلاش براي ايجاد اين رابطه، يادآوريهاي دوران كودكي و آرزوي آمدن آن به خاطر صميميتي كه در آن بود.
فروغ فرخزاد در زمينه انعكاس عواطف و روحيات عميق زنانه پيشتاز زنان شاعر است. او هم در زمينه انعكاس عواطف يك زن صميميت و رك‌گويي خاص خود را دارد و هم در حوزة بيان وجدانهاي اجتماعي از ديدگاه يك زن بياني روشن و آشكار دارد. و «فروغ هيچگاه ميل ندارد از پشت پرده سخن گويد و هميشه از روبرو با مسائل برخورد مي كند»
فروغ در اشعارش آنچنان صميمي و صريح حرف مي‌زند كه مي‌توان آن اشعار را نمونه‌اي بارز از «ادبيات شخصي» دانست.
خود فروغ خوب به مسأله صميميت و عاطفه عميق شاعرانه واقف است و مي‌گويد:
«شاعر بودن يعني انسان بودن. بعضي‌ها را مي‌شناسم كه رفتارشان هيچ ربطي به شعرشان ندارد. يعني فقط وقتي شعر مي‌گويند كه شاعر هستند بعد تمام مي‌شود؛ دو مرتبه مي‌شوند يك آدم حريص شكموي تنگ‌نظر بدبخت حسود حقير. من حرفهاي اين آدم را قبول ندارم. من به زندگي بيشتر اهميت مي‌دهم.»


سهراب سپهري  و فروغ فرخزاد
     سپهري شاعري است كه از دورة ابتدايي شعرش تا دورة جستجو و از آن دوره تا دورة يافتن خط فكري مشخص و زبان شعري مختص (كه حتي بي امضاء هم شناخته مي‌شود) جهاني آرماني را مي‌جويد. جهاني كه در آن «عشق» پيدا باشد «دوستي» پيدا باشد و «كلمه»، «آب»، «عكس اشيا و آب»، «سمت مرطوب حيات» و «شرق اندوه نهاد بشري» پيدا باشد.
اما همانطور كه گفته شد فرخزاد مسائل اجتماعي و سياسي زمان خود را درك مي‌كند و به صور گوناگون در اشعارش منعكس مي‌سازد. ولي سپهري تا آخر، جهان آرماني و ذهني خود را حفظ مي‌كند. و از جريانهاي اجتماعي، سياسي زمان دور مي‌ماند. و اگر احياناً چشمش به «قطاري» مي‌افتد كه «سياست» را مي‌برد، آن را خالي مي‌بيند.
من قطاري ديدم ، كه سياست مي‌برد و چه خالي مي‌رفت     (صداي پاي آب صفحه 279)
سپهري و فرخزاد در بيان حالات و شدت احساسات تقريباً چون يكديگر هستند با اين تفاوت كه «فرخزاد» در بيان خواسته‌ها، آرزو و احساسات شخصي خويش بي‌پروا و بدون هيچگونه ملاحظه‌اي سخن مي‌گويد (مخصوصاً‌ در سه كتاب دوره اول).
ولي سپهري بندرت تمايلات و خواسته‌هايش را ابراز مي‌كند. او به بيان نفسانيات صرفاً اكتفا نمي‌كند و تجربه خود را به عوالم نفساني منحصر نمي‌كند. او به مرز جديدي از صميميت شاعرانه دست يافته است؛ كه در آن تصاوير شعريش، زلال، روشن، پاك و پر اشراق جلوه مي‌كنند و گوئي قداست خاصي بر فضاي شعر او حاكم است كه او را از انديشيدن به علائق و پسندهايش به جهان مادي باز مي‌دارد.
طبيعت ستايي يكي ديگر از ويژگيهاي شعر سهراب است، از آنجائيكه «پيشه شاعر نقاشي» است حساسيت و ظرافت‌هاي خاصي را در ترسيم نمودن چهره‌هاي مختلف طبيعت بكار مي‌گيرد. در حاليكه فروغ كمتر به توصيف طبيعت پرداخته است. و در يكي دو جا، كه به اين امر پرداخته بسيار ضعيف و سطحي، سخن رانده است.
شيوه بيان مستقيم يكي ديگر از ويژگيهاي مشترك برخي از اشعار سپهري و فرخزاد است و همچنين سطور ساده شعري هم از ويژگيهاي مشترك هر دوي آنهاست.
اشاره به آئين‌ها، اصطلاحات ديني و مذهبي، اشاره به اسمهاي خاص تاريخي و جغرافيايي، از ويژگيهاي شعر «سپهري» است. ولي فرخزاد با اينكه مسافرتهاي زيادي به داخل و خارج از كشور داشته است و با «تورات» هم آشنا بوده جز در آيه‌هاي زميني به اطلاعات به دست آمده خويش كه حاصل تجربه‌هاي فوق بايد باشد، اشاره نمي‌كند.
ديد سهراب عمدتاً مثبت بوده در حالي كه نگرش فروغ به جهان از دريچه مخالف بوده است.
زندگي رسم خوشايندي است/ زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ/ پرشي دارد اندازة عشق/ زندگي چيزي نيست، كه لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود/ زندگي جذبه دستي است كه مي‌چيند/ زندگي بعد درخت است به چشم حشره/ زندگي تجربه شب پره در تاريكي است... (سپهري صداي پاي آب صفحه 290)
زندگي شايد/ يك خيابان دراز است كه هر روز زني با زنبيلي از آن مي‌گذرد/ زندگي شايد آن لحظه مسدوديست/ كه نگاه من، در ني ني چشمان تو خود را ويران مي‌سازد/ و در اين حسي است/ كه من آن را با ادراك ماه و با دريافت ظلمت خواهم آويخت... (فرخزاد تولدي ديگر صفحه 151)


طاهره صفارزاده
      از ويژگيهاي اشعار صفارزاده توجه به مسائل ديني مخصوصاً مذهب شيعه است.
 صداي ناب اذان مي‌آيد/ صفير دستهاي مؤمن مرديست كه حس دور شدن، گم شدن، جزيره شدن را/ ز ريشه‌هاي سالم من بر مي‌چيند/ و من به سوي نمازي عظيم مي‌‌آيم/ وضويم از هواي خيابان است و/ راهنماي تيره دود/ و قبله‌هاي حوادث در امتداد زمان... (دفتر دوم صفحه 91)
بيان مسائل سياسي و اشاره به وقايع مهم جهان، ديگر ويژگي فكري او محسوب مي‌شود. او معمولاً در تمام آثارش به جريانهاي سياسي ايران و جهان نظر دارد. و ديگر اينكه اشاره به تقابل عرفان و مذهب با قرن پلاستيك و عصر ماشين با طبيعت.
صفارزاده در خلال اشعارش به «زن بودن» خويش اشاره‌هاي متعدد دارد و غير مستقيم ديدگاههاي جامعه را نسبت به زنان منعكس مي‌كند. مثلاً‌ آنجائيكه كه از تولد خويش ياد مي‌كند چنين مي‌نويسد:
من زادگاهم را نديده‌ام/ جايي كه مادرم/ بار سنگين بطنش را/ در زير سقفي فرو نهاد/ هنوز زنده‌ست/ نخستين تيك تاكهاي قلب كوچكم/ در سوراخ بخاري/ و درز آجرهاي كهنه/ و پيداست جاي نگاهي شرمسار/ بر در و ديوار اتاق/ نگاه مادرم/ به پدرم/ و پدربزرگم/ صداي خفه‌يي گفت/ دخترست!...
صفارزاده معمولاً با استفاده از زبان محاوره، اصطلاحات عاميانه، حتي مطرح كردن شعارها، تلاش مي‌كند به شعر و زبان مردمي نزديك‌تر شود. شايد به همين دليل، از آوردن واژه‌ها و اسامي، از زبانهاي بيگانه خودداري مي‌ورزد. و از رمز و اشاره‌هاي دور و دراز چشم مي‌پوشد.


علي موسوي گرمارودي  و طاهره صفارزاده
شعر صفارزاده، فقط در بكارگيري بسامد واژه‌هايي كه مبين «زن بودن» سراينده است با شعر زنان مشترك است. و از جنبه‌هاي مختلف ديگر، مخصوصاً فكر و محتوا، تفاوت‌هاي آشكاري با آنان دارد. از ديگر سو، وجه تمايز خاص خود را با شعر مردان، همچنان حفظ مي‌كند. اشعار وي با گرمارودي در يك خطوط فكري مشترك است. گرمارودي در آثار خود، هم در قالبهاي كهن شعر فارسي و هم در شعر نيمايي (بحور شكسته و چاره پاره) و هم در شعر سپيد طبع آزمايي كرده است.
گرمارودي در بيشتر اشعارش به بيان عقايد مذهبي و گرايشهاي ديني خويش پرداخته و به مناسبتهاي مختلف مذهبي، شعرهاي متنوعي سروده است. و از اين نظر با اشعار خانم صفارزاده قابل مقايسه است. قطعات «بهار در خزان»، «سايه‌سار نخل ولايت»، «افراشته باد قامت غم» و «خاستگاه نور» از زيباترين اشعاري محسوب مي‌شوند كه به همين مناسبت‌ها سروده است.
از ديگر ويژگيهاي شعر او، توجه به مسائل سياسي و وقايع روز است. كه به گستردگي به آن پرداخته است. و ديگر آنكه توجه به طبيعت و جلو‌ه‌هاي گوناگون آن از ويژگي‌هاي شعري اوست در حاليكه صفارزاده به ندرت به طبيعت پرداخته است.
شعر صفارزاده و گرمارودي انديشه‌هاي شكل يافته است كه در قالب كلمات عرضه مي‌شود. حال آنكه شعر واقعي كلماتي شكل يافته است كه انديشه‌اي را عرضه مي‌كند در اشعار آن دو، بيشتر انديشه به معناي خاص خودش جريان دارد تا تصوير؛ يعني شعرشان حاوي فكر و انديشه‌اي است كه خواننده را به دانستني جديدي فرا مي‌خواند و زمينه نوعي تأثر را در او بوجود مي‌آورد.
در شعر صفارزاده، فرصتها گرانبهاترند و خواننده با شاعري مواجه مي‌شود كه اسلوب گرمارودي را در زباني فشرده و موجزتر و با بار بيشتر از لحاظ انديشه و تفكر مي‌بيند هر دوي آنها، با استفاده از تعابير مذهبي و قصص و آيات قرآن به صورت تلميح و جهان مداري و سياست محوري، رنگ و بوي خاص به اشعارشان بخشيده‌اند. سياست محوري، در هر مجموعه آثار هر دو، آنها را به سمت صراحت‌گويي و بيان مستقيم متمايل مي‌كند. با اين حال اشعار صفارزاده و گرمارودي از نظر اسلوب زباني جاذبه‌اي براي نسل جوان نداشته است.


جمع‌بندي و نتيجه‌گيري:
1- معمولاً اكثر زنان و مردان شاعر معاصر واقع‌گرا (برون‌گرا) هستند. يعني به رويدادهاي جامعه و تحولات اجتماعي و سياسي توجه دارند، با اين تفاوت كه: مردان شاعر، به علت حضور همه جانبه در اجتماع، با ديدي بازتر به طرح مسائل و وقايع مختلف مي‌پردازند و زنان به فراخور حال و تا آنجا كه محدوديت‌هاي خانه و اجتماع اجازه دهد. پروين كه كمتر خواننده‌اي پيدا مي‌شود كه ديوانش را بخواند و تحت تأثير همدرديهاي او (با محرومان و ستمديدگان جامعه) قرار نگيرد. او همچنين در قالب تمثيل چهره ستمكاران و زورگويان زمانه را ترسيم مي‌كند. و به اين ترتيب توجه مردم را به مصائب و مشكلاتشان جلب مي‌كند. فروغ نيز در دو كتاب «تولدي ديگر» و «ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد» از خود محوري بيرون مي‌آيد و با نگرشي تازه به اجتماع و مسائل متعدد آن نظر مي‌كند. و طاهره صفارزاده هم از همان ابتداي شاعري و در اولين مجموعه اشعارش «رهگذر مهتاب» با قطعه « كودك قرن» به طرح مشكلات و رويدادهاي اجتماعي و تا حدودي سياسي مي‌پردازد و در آثار ديگرش، تقريباً تمام قطعات شعري او را مضامين اجتماعي، سياسي و بعدها مذهبي در بر‌مي گيرد.
و اما شاعران مرد، به خاطر آزادي عمل بيشتر، به طرح عيني‌تر مسائل اجتماعي و سياسي مي‌پردازند. در تاريخ ادبيات ايران شايد كمتر شاعري به اندازه بهار اشعارش را به ثبت رويدادهاي تاريخي، اجتماعي و سياسي زمان اختصاص داده باشد. و از اين نظر با هيچ شاعري قابل قياس نيست.
از مردان شاعر اين دوره كه كمتر به مسائل سياسي و اجتماعي توجه نشان داده است مي‌توان به سهراب اشاره كرد كه درون‌گرايي اختيار كرده و از اين جهت مورد انتقاد معاصرانش قرار مي‌گيرد. گرمارودي هم كه در سر تا سر اشعارش به مسائل اجتماعي، سياسي و مذهبي توجه تام و تمام نشان مي‌دهد.
2- در بيان مسائل عاطفي و خانوادگي و با احساساتي‌ حادتر از مردان، شعر گفتن، يكي ديگر از ويژگيهاي شعر زنان است كه كمتر در شعر مردان جلوه كرده است. پروين كه بسامد بالايي از اشعارش را به ترسيم چهره كودكان بي‌سرپرست و بينوا اختصاص داده است و با هنرمندي تمام و ايفاي نقش مادرانه به توصيف حالات مختلف كودكان خردسال پرداخته است. فروغ هم كه در چند قطعه از سه كتاب نخستينش و يكي دو قطعه در دو كتاب ديگر عاطفه و مهر مادري را مطرح كرده است. در حالي كه در اشعار مردان به ندرت به شعري با احساس و عاطفه بر مي‌خوريم.
3- هر چند از نظر روانشناسي، زنان در بروز احساستشان راحت‌ترند. ولي اكثر زنان شاعر ايراني به اصول و آداب اجتماعي و مذهبي پاي‌بند هستند و از ابراز علائق و گرايشهاي شخصي و خصوصي خودداري مي‌كنند. و يا اگر «بندرت» اشاره مي‌كنند با حجب و حيا و پوشيده و غير مستقيم است.
4- زنان شاعر، معمولا اهل مفاخره نيستند. در ديوان پنج‌هزار و چند بيتي «پروين اعتصامي» فقط در يكي دو جا از خود مي‌گويد:
اينكه خاك سيهش بالين است           اختر چرخ ادب پروين است.
در حاليكه مردان شاعر به تبعيت از سنت معمول و مرسوم ديرينه ادب فارسي، به كرات خويشتن را مطرح مي‌سازند و به اشعار خود مي‌بالند.
5- تا زمان فروغ شعر فارسي از داشتن معشوق مرد، معشوق مردي كه از ديدگاه جنسي، عاطفي و جسماني يك زن ديده و تصوير شده باشد، محروم مانده است. و نيز مي‌توان بر اين نظر تأكيد كرد كه غالب شاعران زن ما، جهان درون و بيرون را از چشم شاعران مرد ملاحظه كرده‌اند و همانند آنان عاشق زلف سياه و خط و خال معشوقي زنبور ميان بوده‌اند. ما هيچ‌گاه نگاه زنانة عميقي به جهان در ادبيات خود نداشته‌ايم. در حالي كه شاعران مرد از ابتدا در شعرهاشون به اين مسئله اشاره داشته‌اند و در شعر آنها به وفور به علاقه خود به زن و معشوق زن خود بر مي‌خوريم.
در شعرهاي پروين در حوزه لغات و تركيبات نشانه‌هاي زن بودن او پيداست و اگر عاطفه‌اي در شعرش منعكس شده است عاطفه مادرانه است در حالي كه خود او يك مادر نبوده است. اما پس از تقريباً هزار و دويست سال سابقه ادبيات فارسي فروغ موضوعاتي را با تصاويري جديد براي اولين بار در شعر فارسي مطرح كرد و مضامين جديد آفريد؛ مثلاً شاعران كهن جز به ندرت درباره زندگي خصوصي خود سخن نگفته‌اند. با تسلطي كه او به شعر داشت چه بسا كه توانست نگاههاي زنانة خود را به جهان درون و بيرون تبديل به اشعاربلندي كند و به غناي ادبيات عاطفي و صميمانة ما بيفزايد.
به هر حال بعد از فروغ بود كه زنان شاعر به ارائه تصاوير و همراه آن عواطف مخصوص زنانه اشعار خود پرداختند. البته نه به مهارت و خوبي فروغ بود و از طرفي ديگر با شدت و ضعفها و تفاوتهايي همراه بود.
6- در شعر مردان وسعت بكارگيري از قالب‌هاي شعري و رعايت قافيه‌ها و اصول ادبي بيشتر از شعر زنان به چشم مي‌خورد.
7- مردان شاعر در تركيب‌آفريني خلاق‌تر هستند. در حالي كه بسامد برخي از واژه‌ها در شعر زنان تفاوت معني‌داري با شعر مردان دارد؛ كه همين امر خواننده را به زن بودن شاعر متوجه مي‌كند.
8- از نظر فكري شعر اكثر زنان وجه تمايز خاصي با شعر مردان دارد.
9- حوزه شعر زن در زمينه ادبي، محدودتر از شعر مردان است.
10- زنان در بيان مسائل احساسي و عاطفي، پيشگام‌تر از مردان هستند.
11- مهمترين نكته‌اي كه در اولين برخورد با شعر شاعره‌هاي جوان معاصر به چشم مي‌خورد كمبود اصالت و فقدان استقلال لازم شعري است. اكثريت اشعار شاعره‌هاي جوان سوزناك و دردآور است و مي‌بينم كه حتي از تأثير تصويرسازي دلنشين هم در اين اشعار خبري نيست و آنچه اصالت كار شاعران بزرگ است در شعر شاعره‌ها دست نزده باقي مانده است و تنها رويه كار مورد تقليد است. به سادگي مي‌توان يكي از علل توجه شاعرها به شعر فروغ فزخزاد، اشتراك شرايط زندگي آنها دانست. اكثر شاعره‌هاي ما به علت شرايط زندگي و نيز به خاطر موقعيت‌ سني خويش «عشق» را مظهر اصلي شعر خود برگزيده‌اند و در حدود 80% از مجموع اشعار آنها به اصطلاح «عاشقانه» است.
شاعره‌ها در تصويرسازي دو روش دارند؛ يا از همان فوت و فن قديميها استفاده مي‌كنند كه خود به خود، اگر شعرشان روشن و با معني است لكن كهنه و تكراري و تقليدي محسوب مي‌شود . يا به تقليد از شعر موج نو دست به ساختن تصاوير تازه اما بسيار دور از ذهن مي‌زنند و شايد يكي از علل پراكنده‌گويي‌شان همين عدم رعايت اصول در خلق اجزاء شعري است. لذا ملاحظه مي‌شود كه نه تنها در گذشته بيشتر اشعار شاعران زن از جهت تصاوير و نيز انعكاس عواطف جنبه‌اي تقليدي داشته است، بلكه بعد از فروغ هم كه حركتي تحولي از اين جهت آغاز شده بود جنبة تقليد و حتي كتمان عواطف همچنان ادامه مي‌يابد. چيزي كه در شعر شاعران مرد امروزي به ندرت ديده مي‌شود.



:: موضوعات مرتبط: مقالات ادبی , ,
:: بازدید از این مطلب : 750
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 19 بهمن 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی باقری

در ادبيـات تعليمي،  اندرزنامه ها را به طور كلي، مي توان بـه دو قسـم اندرزنامـه ( كتابهايـي كـه مختص پندو اندرز نوشته يا سروده شده اند) و اشارات اندرزي (كه شاعران و نويسندگان در اثناي اثر خود بدان پرداخته اند) تقسيم كرد. ميراث مكتوبي كه از دوره هاي پيش از اسلام از پند و اندرز به ما رسيده است، مربوط به دوره ساساني است. اين اندرزها شامل كلمات قصار و حكيمانه اي است كه پس از اسلام نيز بر ادبيات ما تأثير به سزايي گذاشت.
گفتنـي است كـه تقريبـاً تمامـي ايـن آثـار تحت تأثيـر ديـن زرتشتـي و سفارشهـاي آيين زرتشتي است . از جمله اين كتابها و رساله ها مي توان به اين موارد اشاره كرد: اندرزهاي آذرباد مهزسپندان، يادگار بزرگمهر، اندرز خسروقبادان و داستان مينوي خرد.
در دوره پـس از اسـلام نيـز، شاعـران و نويسندگـان از تذكـر مردمـان و آراستگـي آنـان به اخلاقيات غافل نماندند. حنظله بادغيسي و ابوسليك گرگاني در شمار نخستين شاعراني اند (قرن سوم) كه شعرشان دربردارنده پند و اندرز است. رودكــي (متوفي
۳۲۹ قمري) از شاعران  مشهور دوره ساماني است  كه از او با لقب «پدر شعر فارسي» ياد كرده اند معناي بيشتري در پند و اندرز در شعر خود آورده است.  ديگر از شاعران  مشهوري  كه سهم  شايسته اي در ادبيات تعليمي  دارند مي توان به ابوشكور بلخي، صاحب منظومه «آفرين نامه» اشاره كرد و پس از او فردوسي در سروده مشهور خود، شاهنامه ابيات بسياري را از زبان بزرگمهر و يا پادشاهان و نيز گفته هاي حكيمانه خود در پايان داستانها آورده است.
اما با گذشت زمان و تأثير اسلام بر انديشه شاعران و نويسندگان، اندرزها مفهومي زاهدانه و عارفانه يافت. ناصر خسروقبادياني به اشعار حكيمانه خود و بالاخره  سنايي غزنوي  پيشرو انديشه هاي عرفاني در شعر فارسي، اعتباري ديگر به ادبيات تعليمي بخشيدند كه بعدها شاعراني  چون  نظامي  گنجوي، سعدي، حافظ  و مولوي  به آن كمال بخشيدند. سهم سعدي در ادبيات اندرزي ايران بسيار ارزشمند  و جايگاهي رفيع است. دو اثر مشهور او بوستان  و گلستان  سرشار است از اخلاقيات و حكايات حكيمانه كه بازتابي زيبا، ساده و آهنگين بيان شده اند.
در نثر فارسي نيز نمونه هاي گرانقدري در ادبيات تعليمي وجود دارد كه از معروفترين آنها مي توان به اين آثار اشاره كرد: قابوس نامه از عنصرالمعالي كيكاووس بن اسكندربن قابوس بن وشمگير؛  سياست نامه اثر خواجه  نظام الملك طوسي،  نصيحة الملوك  و كيمياي سعادت از امام محمد غزالي، مرزبان نامه اثر مرزبان ابن رستم ابن شروين، بختيارنامه از دقايقي مروزي، اخلاق محسني

از ملاحسين كاشفي. اين آثار و آثار بسيار ديگر از متون ادب فارسي نشان دهنده اهميت اخلاق در ميان ايرانيان است.

 

« مرزبان نامه »

مرزبان‌نامه کتابی‌ست نوشتهٔ اسپهبد مرزبان‌بن رستم‌بن شهریاربن شروین‌بن رستم‌بن سرخاب‌بن قارن. بعدها سعدالدین وراوینی آن را از لهجه طبری به فارسی دری نقل کرد. این اثر یکی از آثار ارزنده زبان فارسی است که در نیمه اول قرن هفتم میان سالهای 617-622 از گویش طبری باستان به زبان پارسی دری نوشته شد.این کتاب در نه باب و یک مقدمه و یک ذیل است.مرزبان نامه از زبان حیوانات و به تقلید از کلیله و دمنه نصرالله منشی نوشته شده است.درواقع نویسنده کتاب از طریق داستانهای غیر مستقیم واز زبان حیوانات پند و اندرزهای خود را به پادشاه زمان خود می گوید.این روش در میان دانایان هندی و ایرانی رواج داشت و در ایران پس از اسلام نیز ادامه یافت. پیش از سعدالدین یکی از فضلای ملطیه موسوم به محمدبن غازی که نخست دبیر و سپس وزیر سلیمان شاه بن قلج ارسلان(588-600)بوده است در سال 598 وحدود ده سال پیش تر از وراوینی این کتاب را اصلاح و انشا نموده و آن را روضه العقول نامیده است.

 به قول شادروان بهار"روضه العقول و مرزبان نامه دو همزادند از یک پستان شیرخورده در کنار یک دایه پرورش یافته الا اینکه لغات تازی غریب در روضه العقول بیشتر از مرزبان نامه به کاررفته و شعر پارسی در آن کمتر استشهاد شده است." مرزبان نامه از نوع ادب تمثیلی(فابل)محسوب می شود ونثر آن فنی است.

 

«  قصه اي از مرزبان نامه »

روزي بود و روزگاري بود. يک خروس بود که قصه گفتن و داستان شنديدن را دوست مي داشت و هر وقت مرغ ها و کبوترها و گنجشک ها را مي ديد از آن ها مي خواست که سرگذشت هاي ديده يا شنيده را تعريف کنند. آن ها هر وقت دور هم بودن خروس را هم دعوت مي کردند، دور هم مي نشستند و قصه مي گفتند.

هر چه را خودشان ديده بودند و هر چه را شنيده بودند از حيله ها و حقه هايي که شغال ها و روباه ها و شکارچي ها براي گرفتن مرغ ها به کار مي بردند و از بلاهايي که بر سر خودشان يا دوستانشان آمده بود سخن مي گفتند و خروس از اين راه خيلي خبرها به دست مي آرود.

 يک روز خروس تنها مانده بود و باغچه اي هم که در آن زندگي مي کرد درش باز بود خروس هم آمد توي کوچه و قدم زنان از کوچه به صحرا رسيد. فصل بهار بود و صحرا سبز و خرم بود، درخت ها شکوفه کرده و بوي گل در هوا پاشيده بود. خروس دلش به شوق آمد و به صداي بلند آوازي خواند.

 

روباي در آن نزديکي بود. صداي خروس را شنيد و هوس گوشت خروس کرد، پا به دويدن گذاشت و به سرعت به طرف خروس آمد . خروس همين که روباه را ديد از ترس پريد روي ديوار و از آن جا به روي شاخه درختي پريد و همان جا نشست. روباه وقتي ديد خروس از دسترس او دور شد بناي زبان بازي را گذاشت و به خروس گفت:

چرا رفتي بالاي درخت؟ مگر از من هم مي ترسي؟ من که با تو دشمني ندارم. من وقتي آواز تو را شنيدم حظ کردم و ديدم آواز خوبي داري آمدم از ديدار تو و رفاقت با تو بهره مند شوم. هوا هم خيلي خوب است، گل ها هم شکفته است، صحرا هم سبز است، آواز تو هم غم را از دل مي برد، من هم از اشخاص هنرمند بسيار خوشم مي آيد و چه خوب است، قدري با هم در اين صحرا گردش کنيم.

خروس که داستان هاي بسياري از حيله روباه شنيده بود و مي دانست اين حرف ها همه براي پائين آوردن او از درخت است جواب داد: بله هوا خوب است، صحرا هم سبز است، گل ها هم شکفته است، آواز من هم بد نيست ولي من تو را نمي شناسم و هميشه پدرم مرا نصيحت مي کرد که با مردم ناشناس رفاقت نکنم و با کسي که از من قوي تر است در جاهاي خلوت تنها گردش نکنم.

 من هميشه پند پدر را به ياد دارم و مي دانم که بسياري از جوجه ها از رفات با مردم ناشناس پشيمان شده اند. روباه گفت: بله، بله، من هم با پدرت دوست هستم، چه مرد خوبي است، من از موقعي که تو بچه بودي هر روز به خانه شما مي آمدم، اتفاقا همين ديروز با پدرت با هم بوديم از تو هم تعريف مي کرد و مي گفت: پسرم خيلي باهوش و زيرک است و بعد پدرت از من خواهش کرد که در صحرا و بيابان مواظب تو باشم تا کسي نتواند به تو چپ نگاه بکند.

 خروس گفت: پدرم هيچ وقت از تو صحبتي نکرد. و من هرگز ياد ندارم که روباهي در خانه ما رفت و آمد داشته باشد. علاوه بر اين پدر من پارسال مرحوم شده و تعجب مي کنم که تو مي گويي ديروز با او صحبت کردي. روباه گفت: ببخشيد، مقصود من مادرت بود. ديروز مادرت سفارش مي کرد که تو را تنها نگذارم، اصلا من با همه خويشاوندان شما دوستي دارم و همه از من تعريف مي کنند، حالا اگر ميل نداري گردش کني حرفي نيست، ولي از اين که از راه رفتن با من احتياط مي کني خيلي متاسفم که هنوز دوست و دشمن خود را نشناخته اي و نمي دانم چه کسي ممکن است از من بد گويي کرده باشد.

 خروس گفت: من درباره تو از کسي نشنيده ام، اما اين را مي دانم که خروس و روباه نبايد با هم رفاقت کنند. چون که روباه از خوردن خروس خوشش نمي آيد و خروس عاقل بايد خودش دلش بسوزد و با دشمن خود دوستي نکند. روباه با خنده جواب داد: گفتي دشمن؟ دشمن کدام است؟ مگر خبر نداري دشمني از ميان حيوانات برداشته شده و سلطان حيوانات حکم کرده است که تمام حيوانات با هم دوست باشند و هيچ کس به ديگري آزاي نرساند.

 اينک توي اين بيابان گرگ و گوسفند با هم دوست شده اند، مرغ خانگي روي پشت شغال سوار مي شود و در صحرا گردش مي کند، شاهين ديگر کبوتر را نمي گيرد و سگ به روباه کاري ندارد. خيلي عجيب است که تو هنوز از اختلاف حيوانات حرف مي زني، اين حرف ها ديگر قديمي شده و همه حيوانات مثل شير و شکر با هم مي جوشند. وقتي روباه داشت اين حرف ها را مي زد، خروس گردن خود را دراز کرده بود و توي راهي که به آبادي مي رسيد نگاه مي کرد و جواب روباه را نمي داد.

 روباه پرسيد: کجا را نگاه مي کني که حواست اينجا نيست؟ خروس گفت: يک حيواني را مي بينم که از طرف آبادي دارد مي آيد، نمي دانم کدوم حيواني است اما از روباه کمي بزرگتر است و گوش ها و دم بزرگ و پاهايش باريک و بلند است و مثل برق و باد مي دود و مي آيد. روباه از شنيدن اين حرف ترسيد و دست از فريب دادن خروس برداشت و در فکر بود که به کجا بگريزد و چگونه پناهگاهي پيدا کند و پنهان شود و شروع کرد به طرف صحرا رفتن. خروس که روباه را خيلي وحشت زده ديد گفت: حالا کجا مي روي؟ صبر کن ببينم اين حيوان که مي آيد چه جانوري است؟ شايد او را هم روباه باشد.

 روباه گفت: نه از نشانه هايي که تو مي دهي معلوم مي شود که اين يک سگ شکاري است و ما ميانه خوبي با هم نداريم مي ترسم مرا اذيت کند. خروس گفت: پس چطور خودت الان مي گفتي سلطان حکم کرده است که همه با هم دوست باشند و گرگ و گوسفند و روباه و خروس رفيق شده اند و کسي با کسي کاري ندارد. روباه گفت: روباه بله، اما مي ترسم اين سگ هم مثل تو فرمان سلطان را هنوز شنيده باشد و ماندن من صلاح نيست. اين را گفت و رفت.

 

 



:: موضوعات مرتبط: مقالات ادبی , ,
:: بازدید از این مطلب : 15961
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : پنج شنبه 19 بهمن 1391 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد